«رومن کاسو» با نام مستعار و خودساخته «رومن گاری» در هشتمین روز از ماه مه سال 1914 در موسکوی لیتوانی به دنیا آمد. پدر رومن اهل روسیه و مادرش نینا بوریسوفسکایا اهل لیتوانی بود. مادر او بلافاصله بعد از تولد پسرش از همسر خود جدا شده و نگهداری از فرزندش را به تنهایی بر عهده گرفت. مادر رومن که هنرپیشه فیلمهای سخیف بود کارش را کنار گذاشت و تمام وقت خود را به ترتبیت پسرش اختصاص داد.
رومن سهسال بعد یعنی درست بعد از سقوط تزار همراه مادرش به شهر ویلنو، مرکز لیتوانی و پنجسال بعد یعنی وقتی 8 سال داشت به ورشو رفت. و بالاخره در سال 1927 در سن 13 سالگی به فرانسه مهاجرت کرد و بعدها گفت که تعمدا سهسال اول زندگی خود و محل تولدش را از صفحه خاطراتش محو کرده تا جاییکه هنگام انجام مراسم اداری پذیرش تابعیت کشور فرانسه در اوراقش نوشته شد: رومن کاسو، دانشجوی اهل لهستان، مقیم نیس به تابعیت فرانسه درآمد.
گفته میشود که رومن گاری از ابتدا به ادبیات علاقه داشته و مادرش در پرورش استعدادش چه در عرصه ورزش و چه هنر و موسیقی، نقش موثری داشته، اما مادر به دلیل ابتلا به بیماری سرطان در سال 1942 از دنیا رفت و نماند تا شاهد موفقیتهای پسرش در عرصههای مختلف به ویژه ادبیات باشد.
مادر رومن وقتی مشغول دست و پنجه نرم کردن با سرطان بوده و حس میکرده مرگش نزدیک است تعدادی نامه برای پسرش، که در آن تاریخ جایی دور از او و در جبهه جنگ بوده، مینویسد و به دوستش میدهد تا به مرور، یکی بعد از دیگری، برای پسرش بفرستد، مبادا متوجه بشود که مادرش مرده.
آن دوست بعدها مدعی میشود که به وصیت زن عمل کرده، اما از 250 نامه مادر تنها 10 تای آن را برای رومن فرستاده بوده است. با این حال همین تعداد نامه هم باعث میشود مادر رومن به مقصودش برسد و پسرش بسیار دیرتر به مرگ مادر پی ببرد.
او در جنگ جهانی دوم خلبان ارتش نهضت مقاومت فرانسه یا همان فرانسه آزاد شد و به خاطر شجاعتهای فراوانی که در مبارزه با آلمانها از خود نشان داد، نشان لژیون دونور فرانسه را از ژنرال دوگل دریافت کرد. پس از آن بود که رومن کارمند وزارت امور خارجه فرانسه شد و مدتی سرکنسول این کشور در لسآنجلس بود.
رومن دوبار ازدواج کرد. اولینبار با لزلی بلانش، نویسنده صاحبنام بریتانیایی و سپس با جین سیبرگ، هنرپیشه معروف آمریکایی. او 17 سال با خانم نویسنده زندگی کرد اما بچهدار نشد. لزلی اصرار فراوانی برای جمعآوری و چاپ دستنوشتههای همسرش داشت. زندگی رومن با لزلی باعث شد او به طور جدیتر بنویسد و البته موفقیتهای بیشتری هم کسب کند. در سال 1961 زندگی مشترکش را با خانم هنرپیشه آغاز کرد که حاصل این ازدواج پسری بود به نام الکساندر دیهگو.
او که به چهار زبان فرانسه، انگلیسی، لهستانی و روسی تسلط کامل داشت در طول زندگیاش 26 رمان نوشت و چهار تای آنها را به دلیل مسوولیتهای دیپلماتیکی که داشت با نام مستعار امیل آژار و یکی را با نام مستعار فوسکو سینی بالدی و بقیه را با نام حقیقی خودش منتشر کرد.
رومن گاری در روزهای اول ماه نوامبر سال 1980 در پی خودکشی همسرش جین سیبرگ دست به خودکشی زد.
عشق و علاقه رومن به همسر دومش را از نشانههایی که مهمترین آن همین خودکشی است به راحتی میتوان دریافت. او که به هنگام خودکشی از همسر دومش هم جدا شده بود در زندگینامهاش که با نام «شب آرام نخواهد بود» منتشر شد نوشت: اگر به خاطر همسرم نبود دیگر کاری در این دنیا نداشتم.
دو فیلمنامه «طولانیترین روز» و «بکش» هم از او به جا مانده است. رومن فیلم «بکش» را با بازی همسرش کارگردانی کرد و به روی صحنه برد.
رومن گاری در روز دوم نوامبر سال 1980 در خانهای در پاریس اسلحه کالیبر 29 میلیمتری را در دهانش گذاشت و با شلیک یک گلوله به زندگی خود که در یک سال آخر و بعد از مرگ همسرش به افسردگی حاد کشیده شده بود، پایان داد؛ یعنی درست به سبک نویسنده محبوبش ارنست همینگوی. بعد از مرگ رومن در کنار جنازهاش یادداشتی کشف شد که دو نوع روایت مختلف و ظاهرا متضاد از مضمون آن به جای مانده است. برخی میگویند روی آن کاغذ نوشته شده بود:
عاقبت واقعیت را به طور کامل بیان کردم / رومن گاری
برخی دیگر هم میگویند روی این کاغذ نوشته شده بود:
کلی تفریح کردم، خداحافظ و متشکرم / رومن گاری
اما با اینهمه، هرکدام از این نوشتهها که به او تعلق داشته باشند به نظر میرسد بعد از یک سال دست و پنجه نرم کردن با افسردگی شدید و بالا و پایینهایی که رومن در زندگیاش با آنها مواجه شده اتفاقا فهوای هردو جمله بسیار به هم نزدیکاند و هر دو حکایتگر تضاد، ناآرامی، خستگی و تلخی تجربههاییاست که در زندگیاش داشته است.
رومن گاری تنها نویسندهای است که دوبار جایزه ادبی گنکور را از آن خود کرده است. این جایزه معتبر ادبی تنها یکبار به هر نوبسنده اعطا میشود اما رومن یکبار این جایزه را با نام حقیقی خودش و برای کتاب «ریشههای آسمان» گرفت و بار دیگر هم به خاطر کتاب «زندگی در پیش رو» با نام مستعار امیل آژار.
اما تا زمانی که رومن این موضوع را در کتابی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار» فاش نکرد، کسی از این راز با خبر نشد.
رومن در سال 1945 جایزه منتقدین را برای اولین رمانش که «تربیت اروپایی» نام داشت دریافت کرد؛ رمانی که قهرمانش نوجوانی است سادهدل و پاک که جنگ را بیهوده و پوچ میداند و رومن گاری در این کتاب برای اولینبار، اما نه آخرینبار، بدبینی عمیق خود را همراه با زیباییهایی مانند عشق و موسیقی بیان میکند:
«ویولن را برداشت… وسط زیرزمین بویناک ایستاده بود با ژندههایی کثیف بر تن، بچهیهودیای که پدر و مادرش در بازداشتگاهها کشته شده بودند، حیثیت را به جهان و انسانها بازگرداند و از آلمان اعاده حیثیت کرد، مینواخت. چهرهاش دیگر زشت نبود، پیکر بیمهارتش دیگر مضحکه نبود و آرشه در دستش به صورت چوبدست جادگری درآمده بود» (از کتاب تربیت اروپایی)
شبح سرگردان، بادبادکها، مردی با کبوتر، سگ سفید، میعاد در سپیدهدم، ریشههای آسمان، چمدان بزرگ، رنگهای بیصدا، رنگهای روز، لیدی ال، برای اسگانارل، درود بر پیشگامان مشهورمان، و «خداحافظ گاری کوپر» برخی از آثار این نویسنده هستند.
خداحافظ رومن کاسو
«خداحافظ گاری کوپر» یکی از مشهورترین کتابهای رومن گاری، کتابی ماندگار در عرصه ادبیات است. این رمان سیاسیفلسفی حکایت فوقالعادهایاست از اتفاقات معمول و غیرمعمولی که در زندگی آدمهای معمول و غیرمعمول زندگی میافتد.
برخی کارشناسان ادبی خلاقیت سمبلیک رومن گاری را در این اثر ماندگارش، ستودنی میدانند، اما برخی دیگر چهارچوب داستانی این رمان را یک داستان پلیسی نهچندان خارقالعاده میدانند. البته همین دسته از منتقدین هم غالبا در مورد اینکه رومن گاری در پردازش داستانی بسیار توانا و کمنظیر بوده با مخالفان خود متفقالقول اند.
این رمان او هم مانند سایر حکایتهایش جنگ دارد، عدم امنیت دارد، سیاست دارد و مقدار زیادی هیجان. شخصیت محوری این اثر او هم مانند سایر رمانهایش کاملا غیرمعمول و گاهی قهرمانمآب است. گاهی هم البته قهرمانبازیهای این قهرمان را بایستی در پس زمینه داستان جستوجو کرد.
اما در هر حال این قهرمان هرکجای قصه که باشد بالاخره در جایی به ملهم و الگوی شخصیتهای اصلی که مردد، سردرگم و ناامید اند، تبدیل میشود.
عشق، نقش مهمی در حکایتهای رومن گاری بازی میکند. در این اثر هم، چنین است. عشق کلاسیک و کاملی که گرما، امنیت و حس رهایی از مشکلات پیچیده روابط انسانی را در زندگی عادی به ارمغان میآورد و تکیهگاهی آرمانی در نظر میآید.
به نظر میرسد که رومن گاری به طور کاملا آگاهانه، از تحلیلهای روانشناختی و رئالیسم روانشناسی که گاه با شیوههای گروتسک همراه است، در این اثر استفاده کرده است.
«لنی»، قهرمان قصه این کتاب با نگاهی درویشمآبانه به زندگی نگاه میکند و آنقدر خود را از زندگی و ظواهر آن دور میبیند که حتی متوجه عشقی که از راه میرسد هم نمیشود. «لنی» که بالاخره از طریق یک دوست به اهمیت عشق پی میبرد، پس از انتشار این کتاب در میان جوانان زمان خود شهرت زیادی بههم زد و خیلیها با او همذاتپنداری کردند.
لنی در بخشی از این حکایت میگوید: «هر قدر عقاید کسی احمقانهتر باشد کمتر باید با او مخالفت کرد». و رومن گاری با استفاده از گفتارهایی اینچنین در این اثر، مریدان زیادی برای شخصیت اصلی این رمان خود دست و پا میکند.
«خداحافظ گاری کوپر» که در سال 1969 منتشر شد، با وقایع زمان خود پیوندی تنگاتنگ داشت. «لنی» سربازی آمریکایی با روحیه مستقل، بیزار از جنگ و در عین حال بیپروا که از رفتن به جبهههای ویتنام سر باززده و زندگی بیفردا را بر زندگیای که دیگران به او تحمیل کرده بودند ترجیح میدهد. او از شیوه زندگی آمریکایی به شدت خسته و سرخورده بوده و تصمیم میگیرد در طبیعت کوههای آلپ زندگی کند و فقط و فقط با طبیعت روبهرو باشد.
و همین ویژگیهای داستانی علاوه بر توانایی فراوان رومن گاری در نوشتار و پرداختن این حکایت برای اینکه این اثر را به اثری موفق تبدیل کند به نظر کافی میرسید.
رومن، در قصه خداحافظ گاری کوپر ثابت میکند که شیوه زندگی و باورهای برخی مردم میتواند کاملا با یکدیگرمتفاوت باشد، اما باز هم خوشبختترین آدمهای روی زمین به نظر بیایند.
* منتشرشده در شمارهی چهارم ماهنامهی «نسیم بیداری»