« سعی نکن، بلکه کاری را که باید بکنی، بکن و خودت را خلاص کن»
چارلز بوکفسکی در سال 1920 در آندرناخ آلمان غربی به دنیا آمد .پدر این تکفرزند خانواده، سربازی آمریکایی و مادرش، زادهی آلمان.
چارلز در سهسالگی به لسآنجلس رفت. در سال 1939 وارد کالج لسآنجلسسیتی شد و دو سال بعد آنجا را با هدف نویسندگی ترک کرد. اما منتشر نشدن نوشتههایش باعث شد در سال 1946 نوشتن را کنار بگذارد؛ به نوشیدن الکل آنهم به طور افراطی روی آورد. و بعدتر، درست زمانی تصمیم گرفت دوباره بنویسد که دچار زخم معده شده و به خونریزی افتاده بود.
بوکفسکی در کنار نوشتن، مشاغل مختلف و زیادی را تجربه کرد؛ ظرفشویی، رانندگی کامیون و لودر، کار در اداره پست و پمپ بنزین، نگهبانی و بسیاری کارهای دیگر. چند صباحی هم در کارخانه تولید بیسکوییت سگ و کارخانه کیک و شیرینیپزی مشغول به کار شد. مدتی هم در بزرگراههای نیویورک پوستر نصب میکرد.
چارلز حدود 10 سال در اداره پست آمریکا در لسآنجلس کار کرد. شغلی کاملا مکانیکی و بینیاز از تلاش و کوشش، بهویژه از نوع فکریاش.
این دوره از زندگی بوکفسکی تاثیر فراوانی بر سبک نوشتار او ایجاد کرده است. خودش در داستان زندگیاش میگوید، دقیقا فردای روزی که کارش را در اداره پست ترک کرده به دنیای نوشتن بازگشته است. اما کتابشناسی آثار این نویسندهی آمریکایی میگوید او کمی قبل از آن، شروع به انتشار کتابهایش کرده بود. حتی اگر اینگونه هم باشد، مشخصا چارلز در دورانی که کارمند اداره پست بوده، به لحاظ روانی تحت فشار شدیدی بوده است؛ فشاری که بعدها تاثیرش را در زبان نوشتهها و شعرهاش نمایان کرد.
24 ساله بود که اولین کتابش را چاپ و در سن 35 سالگی هم شروع به نوشتن شعر کرد. فضای غالب نوشتههای او جوامع شهری تباهشده و مملو از فساد است.
پُستخانه، هزارپیشه، زنها، ساندویچ ژامبون با نان چاودار، هالیوود و پالپ، رمانهایی هستند که از وی منتشر شده اند.
زبان روایی صریح و رک و تصاویر خشن و سکسی از جمله ویژگیهای کارهای چارلز بوکفسکی محسوب میشوند.
او در برخی نوشتههایش با الهام از زندگی خود، شخصیتی را به نام هنری «چیناسکی» آفریده که میشود گفت خود بوکفسکیاست.
«هنری چیناسکی ظهرها از خواب بیدار میشود، روزش را با آبجو شروع میکند، روی اسبها شرطبندی میکند، از سیاست چیزی سر در نمیآورد، در شعرخوانیهای خودش و دیگران مست میکند، از همینگوی بیزار است، موسیقی کلاسیک گوش میهد و با زنها مشکل دارد. چیناسکی شخصیت اغلب قصهها، رمانها و شعرهای بوکوفسکی است.»*
*موسیقی آب گرم ترجمه بهمن کیارستمی / نشر ماه ریز
این رماننویس و شاعر، در 9 مارچ سال 1994بر اثر بیماری سرطان خون در سنپدرو از دنیا رفت.
بوکفسکی که برخی معتقدند در نوشتههایش به نوعی از جامعه مدرن و روشنفکران آمریکا انتقاد میکند، نویسندهای ماندگار است که تصور خیلیها را از ادبیات عوض کرده است.
«زبانِ بوکوفسکی، زبانِ «کوچه و بازار» است از نوعِ ولنگار ِ آن، که ما در فارسی ِ مکتوب به آن عادت نداریم و در نتیجه ترجمۀ آن، در عین حال که زبان ِ سادهای است، کاری است بس دشوار، چرا که بایستی تابوها و سدهای ِ بسیاری را درهم شکست و به «بیادبیهای» بس خارج از رسم و رسوم ِ «زبان ادبی» تن داد. همهچیز و هر چیز در این زبان، جایز است. از فحش و بد و بیراه گرفته تا شرح و تفصیلِ اسافل ِ اعضای مرد و زن و اَعمال ِ جنسی و مناسک بادهخواری و صحبت از بیهودگی ِ زندگی کسالتبار ِ مردمی که همۀ زندگیشان در «کار» خلاصه میشود بیآنکه حاصلی مثبت از اشتغال ِ به آن «کار» ببرند.»*
*هزار پیشه/ ترجمه وازریک در ساهاکیان/ از پیشگفتار مترجم
گرچه بوکفسکی هیچگاه همردهی آلن گینسبرگ و یا سایر نویسندگان بزرگ «سبک بیت» *نبود، سبک بیتقید و ویژهی او در نوشتن که شبیه هیچکس نیست، او را برای طرفداران ِ سبک بیت هم بسیار عزیز کرده است.
{*سبکی که نویسدنگان آن غالبا ارزشهای روز جامعه خود را پس میزدند و از تجربیات خود درباره استفاده از مواد مخدر و سکس و علاقه خود به معنویات مشرقزمین مینوشتند.
یک گروه از نویسندگان برتر و پیشتاز آمریکایی در اواخر دهه 50 و اوایل دهه 60 مانند «آلن گینسبرگ» و «ویلیام اس بورو» از بزرگان این سبک محسوب میشوند.}
این دو شعر را به عنوان نمونه، از میان شعرهای او ترجمه کردهام.
یک تخت دیگر
يک تخت ديگر
يک زن ديگر
پردههای بيشتر
حمامی ديگر
آشپزخانهای ديگر
چشمانی ديگر
موهايی ديگر
پاها و پنجههایی ديگر
همه به جستوجوی ابدی مینگرند
تو در تخت میمانی
او لباس میپوشد که سر کار برود
و فکر میکنی که بر سر قبلی چه آمده
و آن دیگری، بعد از او..
این عشقبازی
این باهم خوابیدن
مهربانی ِ آرام
همه خیلی راحتاند
وقتی او میرود
بلند میشوی و از حمامش استفاده میکنی
همهی اینها خیلی صمیمی و عجیباند
به تخت برمیگردی و
یک ساعت دیگر میخوابی
وقتی آنجا را ترک میکنی، غم داری
گرچه
بههر حال باز هم او را خواهی دید
تا ساحل میرانی و در ماشینات مینشینی
تقریبا ظهر شده
تختی دیگر
گوشهایی دیگر
گوشوارههایی دیگر
دهانهایی دیگر
دمپاییهایی دیگر
لباسهایی دیگر
رنگها، درها، شماره تلفنها
زمانی آنقدر قوی بودی که تنها زندگی کنی
بهعنوان مردی که به 60 سالگی نزدیک میشود
باید حساستر باشی حالا
استارت میزنی و دنده را عوض میکنی
در حالیکه میاندیشی:
وقتی برسم، به «جینی» زنگ میزنم
از جمعه او را ندیدهام
همهچیز
من فکر میکنم
مردگان نه به آسپرین نیاز دارند نه به غم و غصه
اما ممکن است به باران احتیاج داشته باشند
کفش نه
ولی به جایی برای راه رفتن نیاز دارند
آنها به ما میگویند سیگار لازم ندارند
اما جایی برای سوختن چرا
یا به ما گفته شده
فضا و مکانی برای پرواز، هر دو یکی هستند
مردهها به من نیازی ندارند – زندهها هم!-
اما
ممکن است به هم احتیاج داشته باشند
در واقع مردهها – احتمالا- نیازمند اند به آنچه ما نیاز داریم
و ما
به خیلیچیزها نیاز داشتیم اگرکه تنها میدانستیم این «خیلیچیزها» چه هستند
احتمالا همهچیز!
و ما احتمالا همه میمیریم بر سر به دست آوردن ِ «همهچیز»
و یا
میمیریم چون به دستش نمیآوریم
امیدوارم شما بفهمید وقتی من مُردم
آنقدر که میشد داشته باشم، داشتم
مرتبط:
– این کلماتی که مینویسم جلوی دیوانگی کامل مرا میگیرند / دستخط بوکفسکی
– در این ویدئو قسمتهایی از داستانخوانی او را میبینید و میشنوید.
– سایت رسمی چارلز بوکفسکی
– درباره اشعار بوکفسکی
– مقالهای در گاردین دربارهی بوکفسکی به قلم تونی اونیل
– مقالهای در لسآنجلس تایمز دربارهی بوکفسکی به نام «چارلز بوکفسکی، نوشتن، نوشیدن، نوشتن» به قلم کارولین کیلوگ
– یک مصاحبه با این نویسنده اینجا
– عکسهایی از بوکوفسکی اینجا
– نوشتهای دربارهی رمان «هزارپیشه» از یوریک کریممسیحی اینجا